جدول جو
جدول جو

معنی منقش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

منقش کردن
زمودن
تصویری از منقش کردن
تصویر منقش کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتر کردن
تصویر منتر کردن
مسخره کردن، معطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(غِ / غَ دَ کَ دَ)
نگاشتن. بنگاشتن. (یادداشت مؤلف). نوشتن. ثبت کردن. حک کردن. مجسم کردن:
نکو بشنو و بر دلت نقش کن
مگر زنده ماند دلت زین سخن.
فردوسی.
عقل چو نامش بنویسی ز فخر
نقش کند نام تو را بر نگین.
ناصرخسرو.
بر سنگ اگر مبارک نامش کنند نقش
سنگ از شرف به ماه و به خورشید برشود.
مسعودسعد.
، نقاشی کردن: عمر گفت چه کار دانی ؟ گفت درودگری دانم و آهنگری و نقش کردن. (مجمل التواریخ).
نقاش قضا نقش به جای دگرش کرد
در دیدۀ ما نیست مثال قدش امشب.
علی خراسانی (از آنندراج).
، بستن. (یادداشت مؤلف) ، سکه زدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از منظم کردن
تصویر منظم کردن
ویراستن ویناردن بسغدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقط کردن
تصویر منقط کردن
نقطه نهادن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منغص کردن
تصویر منغص کردن
تیره کردن، مکدر ساختن، ناخوش ساختن، ناپسند کردن: (... و منجم همچنان از کارهای کردنی منع کند و از مهمات باز دارد و بر ما منغص کند) (سیاست نامه. چا. اقبال 111)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقرض کردن
تصویر منقرض کردن
بر انداختن از بین بردن نابود کردن: (نادر شاه سلسله افاغنه را در ایران منقرض کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبر کردن
تصویر منبر کردن
انبار کردن انبار کردن ذخیره نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتر کردن
تصویر منتر کردن
سحر کردن افسون کردن، دست انداختن: (عده ای از جوانان پیر مرد را کاملا منتر کرده بودند و او خود متوجه نمیشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاش کردن
تصویر معاش کردن
زندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
برپا کردن، سفت کردن زفت کردن، بستن بستن (عهد و پیمان و غیره)، سفت کردن (مایع)، بر پاکردن (جشن و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوش کردن
تصویر مشوش کردن
مشوش داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنفش کردن
تصویر بنفش کردن
کبود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نگاشتن نگاریدن پنگاشتن زمودن گوش سوی همه سخن ها دار هرچه زان به درون جان بنگار (سنائی حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزل کردن
تصویر منزل کردن
((مَ زِ. کَ دَ))
اقامت کردن، ساکن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
افشاندن، پراکندن، پخش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتشرکردن
تصویر منتشرکردن
پراشیدن، چاپ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منحل کردن
تصویر منحل کردن
برچیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منعقد کردن
تصویر منعقد کردن
بستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
Issue
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
Impart, Transmit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منحل کردن
تصویر منحل کردن
Disband, Liquidate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
Rationalize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
Negate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
negar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
racionalizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منحل کردن
تصویر منحل کردن
dissolver, liquidar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
impartir, transmitir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
negieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
rationalisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منفی کردن
تصویر منفی کردن
zaprzeczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منطقی کردن
تصویر منطقی کردن
racjonalizować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منحل کردن
تصویر منحل کردن
rozwiązywać, likwidować
دیکشنری فارسی به لهستانی